ده روزه که میخوام بنویسم اما نمیتونم. بیشتر از ده روزه که، اما این ده روز واقعا میاومدم بنویسم و نمیشد. انگار گلوی قلممو هم یه چیزی گرفته و فشار میده.اما امروز، یه حسی داشتم.. باور به اینکه این فصل رهایی و آرامش با خودش میاره، انگار پیش از تموم شدنش تموم کنه این از لحظه چشم باز کردن تا لحظه چشم بستن درد کشیدن رو.یه فیلم از برف پارسال قلات رو گوشیم دارم که هر وقت دلم برا قلات تنگ میشه نگاش میکنم. جوری سرده که لرزش دستام تو فیلم مشخصه اما اونقدر غرق قشنگی اون تصویرم که سرما رو تاب میارم و میمونم.امروز وقتی نگاش میکردم.. هر بار که به زمستون امسال فکر میکردم، فقط میگفتم قشنگترین زمستونی باش که تا حالا داشتیم.. زمستونی که تا عمر داریم از خوبیاش، از شکوه و زیبایی اتفاقاش بگیم.. خاطره بازی های آرام...
ادامه مطلبما را در سایت خاطره بازی های آرام دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : khatereba7a بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 21:30